این نوشته با یه پست اینستاگرامی شروع شد! در اون پست توله شیری به شیر پدر میگه چرا با این که تو سلطان جنگلی، کفتار در اون مسابقه برنده شد؟ شیر پدر میگه: چون اون شوآف بلد بود!
با دیدن این پست یاد یه سری سوالهای ذهنی خودم افتادم. اول اینکه آیا حیوانات مثل انسانها اونقدر احمق هستند که یک مسابقه ایجاد کنند، بعد بابت برنده شدن تو اون مسابقه با هم دعوا کنند و تقلب کنند و بعد برندهها مغرور بشن و دچار جوزدگی بشن و بازندگان احساس سرشکستگی کننده؟! چرا ما خرد حیوانات رو پایینتر از خودمون می دونیم؟! و چرا فکر میکنیم همهی موجودات یا مثل ما فکر میکنند یا چون مثل ما فکر نمیکنند، احمق هستند؟! مثلا چون طوطی میتواند آواهایی که ما میگوییم را باز تولید کنه، باهوش خطاب میکنیم ولی اعجاز بارورو کردن گلها توسط زنبورها را در نظر نمیگیریم و زنبورها را باهوش خطاب نمیکنیم و انگار فقط هر موجودی که کارهایی شبیه به ما انجام بده، باهوشه.
موضوع بعدی اینه که چرا شیر سلطان جنگله؟ و چرا شیر در ذهن ما باید برتر از کفتار باشه؟ چون شیر زنده شکار میکنه و کفتار مردار میخوره؟ خب ما انسانها هم که مردارخواریم، پس جزو دار و دستهی کفتارها قرار میگیریم، نه دار و دستهی شیرها! حالا اگر زنده شکار کنیم، میشیم شکارچیهای بیرحم و مروت که با اینکه جزو دسته شیرها هستیم، توسط کفتارها سرزنش و نقد میشیم! چرا اینقدر از کفتار بد میگیم و این حیوان جایگاه بدی در ذهن ما داره؟ چون با استانداردهای زیباییشناسانهی ما هماهنگ نیست و شیر با آن یال و کوپالاش نسبتهای طلایی بیشتری داره؟ این پیش فرضهای محدود کننده از کجا اومدند که این برتر از اون یکیه یا زیباتر و یا زشتتره.
کفتار هم برای خودش سبک زندگیای داره، آزاد و رها و البته مردارخواره. هر چقدر در این نوشته جلوتر می آیم متوجه این شعر سهراب سپهری عزیز میافتم که "چرا در قفس هیچکسی کرکس نیست" و شاید معنایش را اینگونه تغییر بدهم که چون کرکس عاشق آزادیه و قفس برای او کوچیک و حقیره.
بدون تاریخ