خیلی وقتا دیدم که جایگاه شغلی، برای آدما یه زندان میسازه که نمیتونن ازش خارج بشن...
مثلا کسی که مدیره ولی عاشق کار اجرایی هم هست، دیگه به خاطر وجههاش و اینکه در جامعه این موضوع پذیرفته شدهای نیست، دست به کار اجرا نمیزنه و خودش رو محدود میکنه و این باعث افسردگی و احساس عدم آزادیش میشه.
من تو این چند خط میخوام از تجربه خودم و البته کشف جدیدم در این زمینه براتون بگم:
چند روز پیش روی مبل گلدار کنار پنجرهی خونه نشسته بودم، در حالی که داشتم به روبهرو نگاه میکردم و از سمت راستم که پنجره بود باد ملایمی می اومد و صدای پرندهها هم توی گوشم میپیچید؛ با خودم گفتم من چه کارهام؟ شغل من چیه؟
این برام سوال چالش برانگیزی بود و من همیشه ازش طفره رفته بودم.
من هم کار عکاسی کردهام، هم دیزاین و گرافیک، و هم ویدیو ساختهام و هم طراحی کردهام و سرپرستی و حتی سخنرانی؛ و خلاصه که همیشه در حال شیطنت بودهام و البته همیشه از روبهرو شدن با این موضوع که واقعا چارهای هستم، فرار کردهام!
در حال فکر کردن به این موضوع بودم که یه دفعه چیزی مثل جرقه توی ذهنم روشن شد. با خودم گفتم شاید همهی این کارها یک سری خصوصیات مشترک دارن که به خاطر اون خصوصیات، من رفتم سراغشون!
دقیقتر شدم و انگار بخشی از یک بافتهی بزرگتر توی ذهنم روشن شد:
اول با خود گفتم من عاشق حرف زدن و قصه گفتنم.
بعد گفتم من آدمی هستم که در همه چیز سیر و سیاحت میکنم، در آدمها، کتابها و در هر چیزی که بشه در اون سیاحت کرد.
بعد گفتم توی همهی این کارها و در همهی این مکانها من فرد کنجکاوی هستم و بعدش گفتم من خیلی هم خلاق و شیطون هستم و در نهایت هیچ وقت از حرکت کردن خسته نمیشم و پر انرژیام.
اینجا بود که یه دفعه لبخند اومد روی لبم، انگار راز داوینچی رو متوجه شده باشم! انگار از یک سری بند و زنجیر رها شده باشم:
با خودم گفتم اگه من یک سروشِ قصهگوی سیاحت کنِ کنجکاوِ خلاقِ پرانرژی باشم چطور میشه؟ یعنی به جای تعریف پوزیشن یا جایگاه شغلی، از یک سری صفت برای تعریف کردنِ خودم استفاده کنم.
بعد باز دقیق تر شدم و دیدم خب من میتونم این خصوصیاتم رو روی خیلی از جایگاههای شغلی مپ (map) کنم یا به عبارتی مثل شابلون روی اونا قرار بدم و از اون شغلها به روش خودم لذت ببرم و برای زندگیم معنا ایجاد کنم. یعنی شغلم و جایگاهم رو تغییر بدم در حالی که تمام صفتها رو همچنان دارا باشم.
خب این حس عمیقی از اصالت و آزادی بهم میده و احساس میکنم در گیر و دار یک جا و مکان فیکس نیستم و اینجا بود که یه دفعه به خودم گفتم خب پس من یه "تجربهکننده" هم هستم و با روشن شدن هر کدوم از این صفتها من بیشتر لذت میبردم.
اگه بخوام خودم رو مثل یه گراف ریاضی تعریف کنم، یه گراف تشکیل شده از یه سری نقطه و خطهایی که این نقاط رو به هم وصل میکنه و برای من نقطهها همین صفاتم هستند و خطها ارتباطهایی که در موقعیتهای مختلف بین این صفات با هم به وجود میاد و مجموعه هارمونی اینها، هویت کاری من رو میسازه.
خب این شد که من تصمیم گرفتم که دیگه عنوان شغلی نداشته باشم و اگر کسی از من پرسید کارت چیه؟ بهش بگم که من یه قصهگو هستم، یا من یه سیاحتکنندهام یا تجربهکننده!
البته حدس میزنم که طرف مقابلم بعد از کلی خیره شدن و در بحر مکاشفت فرو رفتن از من آدرس پارکی که میرم و شماره ساقیم رو میپرسه، که خب ایرادی نداره، بهش میدم!
حالا احساس خیلی خوبی دارم و مطمئنم که حالا زندگی برای من آغوشیدنی، نوشیدنی و کردنیتر میشه و میتونم بیشتر و بهتر و عمیقتر زندگی رو تجربه کنم.
سروش
خرداد - 1400
سلام!
اینجا "لایفینو" سایت منه. اسم سایتم از ترکیب دو کلمه "لایف" به معنی زندگی و "نو" به معنی تازه و خلاق بودن، ساخته شده؛ "لایفینو" يعني زندگی تازه و خلاق.
و من سروش هستم، یک کوچ حرفهای که آدما رو در زندگی و کسب و کارشون همراهی میکنم تا زندگی زیسته اثربخشتر، خلاقتر و بهتری داشته باشند.
تمامی حقوق وبسایت متعلق به لایفی نو. طراحی شده آشیانه پارس ©